جدول جو
جدول جو

معنی تک پلی - جستجوی لغت در جدول جو

تک پلی
نزدیک دهان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تک لپه
تصویر تک لپه
گیاهی که دانه های آن دارای یک لپه باشد مانند گندم و ذرت، ذوفلقه
فرهنگ فارسی عمید
(تُ قُ)
دهی از دهستان بکش است که در بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع است و 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از: تک +الف واسطه +پوی بمعنی پوییدن. (حاشیۀ برهان چ معین). آمد و شد از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار باشد و بعضی گویند که تکاپوی تردد بی فایده است. (برهان) (از ناظم الاطباء). دوادوی. (اوبهی). دویدن و جستجوی. (شرفنامۀ منیری). آمد و شد به تعجیل یعنی دویدن بود به تک. (اوبهی). آمدو شد و دویدن پراکنده به هر سوی. (صحاح الفرس). تک و تاز. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی تاختن و دویدن و کنایه از تفحص و تجسس نیز هست و اصل آن تک و پویه است. (انجمن آرا) (آنندراج). صاحب بهار عجم این لغت را به گاف فارسی آورده. (آنندراج). تک و پوی. تک و دو تلاش. سعی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
رهاند مرا زین غمان دراز
ترا زین تکاپوی گرم و گداز.
فردوسی.
ز هر سوخروش تکاپوی خاست
ز خون ریختن بر درش جوی خاست.
فردوسی.
همی تا ز بهر فزونی بود
همیشه تکاپوی بازارگان.
فرخی.
تا کی این رنج ره و گرد سفر
وین تکاپوی دراز و شو وآی.
فرخی.
تا روز به شادی بگذاریم که فردا
وقت ره غزو آید و هنگام تکاپوی.
فرخی.
زلزله در زمین فتاد و خروش
از تکاپوی آن که ره بر.
فرخی.
دراج کند گرد گیازار تکاپوی
از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی.
منوچهری.
به تکاپوی سحاب آمده از جده همی
به لب باغ کند در سلب باغ نگاه.
منوچهری.
تا درین خطه در تکاپویی
یا همه پشت یا همه رویی.
سنایی.
آنگاه نفس خویش رامیان چهارکار که تکاپوی اهل دنیا از آن نتواند گذشت مخیر گردانیدم. (کلیله و دمنه).
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است.
سعدی.
تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام.
سعدی.
نامه پیش قراسنقر نوشت که من و تو از یک جنسیم ومن بعد از تکاپوی بسیار از سر عجز و اضطرار به بندگی حضرت پیوستم. (رشیدی).
ای بسا ریشخندها که فلک
بر تکاپوی خرسوار کند.
عمادی شهریاری.
زعشقت در تکاپویم تودانی
که عاشق بی تکاپویی نباشد.
بدیع اتابک خوئی.
رجوع به تک و تکاپوی کردن و تگاپوی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَپْ پَ /پْ پِ)
اصطلاح گیاه شناسی در تقسیم بندی گیاهان که در دانۀ آنها فقط یک لپه است مانند گندم و خرما. این گیاهان از نوع گیاهان گلدار و نهاندانه ها میباشد. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 124 و 197 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ / یِ)
لالۀ بلور یک شاخه. جار که یک پایه و یک شاخه دارد. قسمی جار که یک کاسه و یک پایه دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تِ لِ پِ لِ)
در تداول مردم رخت و متاع ناچیز خانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
مسکوکی که یک پول ارزد، یعنی نیم شاهی. که ارزش یک پول دارد: گنجشک یک پولی انااعطینا نمی خواند، یا گنجشک یک پولی یاهو نمی خواند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَکِ)
از تک =دویدن +پا، . دویدن. سرعت. تندی: بارگیر او را چند زخم سخت زدند. از پای نیفتاد و سلطان را به تک پای از غرقاب هلاکت بیرون برد. (جهانگشای جوینی). منهزم شد و بر جانب برشاور زد تا مظر جان به تک پای ببرد. (جهانگشای جوینی). چنانکه از آن هشتاد هزار، معدودی به تک پا (ی) جان به سلامت بردند. (ترجمه اعثم کوفی ص 59)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تکاپوی
تصویر تکاپوی
آمد و شد کردن از روی تعجیل و شتاب و جستجوی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
یک فرد از گیاهان تک لپه یی یک گیاه منسوب برستنیهای تک لپه. یا تک لپه ییها. دسته عظیمی ازگیاهان که دانه آنها شامل یک قسمت است که لپه نامیده میشود. لپه دانه این گیاهان محتوی مواد ذخیره یی و اندوخته یی است مانند خرما و گندم تک لپه ییها خود بچندین تیره تقسیم میشوند و رویهمرفته نسبت به گیاهان دو لپه یی ابتدایی ترند ذوفلقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک لپه
تصویر تک لپه
((تَ. لَ پِ))
گیاهی که دانه آن دارای یک بخش یا یک لپه است مانند گندم
فرهنگ فارسی معین
تلخ مزه
فرهنگ گویش مازندرانی
درمان سنتی
فرهنگ گویش مازندرانی
پس مانده، باقی مانده
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در کشتی که با تاباندن حریف همراه باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
پهلوی چپ، سمت چپ بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
باد کردن زیر چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
شکلک درآوردن با لب و دهان
فرهنگ گویش مازندرانی
شیب دار، سطح شیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی
سواری یک نفره
فرهنگ گویش مازندرانی
زبان داری
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بام پوش گیاهی شبیه گاله
فرهنگ گویش مازندرانی
پوزه بند، با پشت دست به دهان کسی کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی اسباب بازی برای کودکان، نام قسمتی از آسیاب، پرگو –
فرهنگ گویش مازندرانی
نغمه ای از موسیقی چوپانی که با لله وا نواخته می شوداین نغمه
فرهنگ گویش مازندرانی
هر عدد برگ درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
پلی که از تنه ی درخت ساخته شود
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومیاین بازی با گردو انجام می شود و بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
درکنار هم، غلت، پهلو به پهلو
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر و رو، پشت و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم رخ یک پهلو، یک طرف بدن، از پا درآمدن
فرهنگ گویش مازندرانی
نیم رخ، یک پهلو، یک طرف بدن
فرهنگ گویش مازندرانی
تک پلو
فرهنگ گویش مازندرانی
یک نفس آواز خواندن
فرهنگ گویش مازندرانی